تنها هشت دقیقه ...
همه ی مردم جمع شده بودن تا بعد از این همه تبلیغات فیلمو تماشا کنن. همهمه ی مردم یواش یواش داشت فرو می نشست و سالن کیپ تا کیپ جمعیت داشت . برقای سینما داشت یکی یکی کم می شد . تا اینکه سالن تاریک شد . سکوتی سالن سینا رو فرا گرفته بود . شروع شد . بسم الله الرحمن الرحیم .
دقیقه اول فیلم : یه گوشه از سقف یه اتاق که رنگ شیری بهش زده بودن .
دقیقه دوم فیلم : یه گوشه از سقف یه اتاق که رنگ شیری بهش زده بودن .
مردم داشتن یه جورایی بهم نگاه می کردن و با حرکات صورتشون داشتن از هم سوال می کردن.
دقیقه سوم فیلم : یه گوشه از سقف یه اتاق که رنگ شیری بهش زده بودن .
بعضی ها شروع به غر زدن کردن . پچ پچ مردم داشت شروع می شد .
دقیق چهارم فیلم : یه گوشه از سقف یه اتاق که رنگ شیری بهش زده بودن .
صداها داشت بلند و بلند تر می شد . این چه اوضاعیه ؟ یعنی چی ؟ این چه فیلیمه ؟ پس اسم بازیگراش کو ؟
دقیقه پنجم فیلم : یه گوشه از سقف یه اتاق که رنگ شیری بهش زده بودن .
یه عده از همون اولین ردیف های سینما بلند شدن و سینما رو ترک کردن.
دقیقه ششم فیلم : یه گوشه از سقف یه اتاق که رنگ شیری بهش زده بودن .
عده ی بیشتری داشتن سینما رو ترک می کردن . صداها دیگه خیلی بلند شده بود . این چه فیلمیه ؟علافمون کردن .
دقیقه هفتم فیلم : یه گوشه از سقف یه اتاق که رنگ شیری بهش زده بودن .
تقریبا صدای همه در اومده بود که دقیقه هشتم فیلم یه صدایی همه رو به عقب برگردوند . اولش یه نوشته بعد یه صدای محزون که گفت :
این تنها هشت دقیقه از زندگی یک جانباز قطع نخاعی بود که شما تحمل نداشتید . سکوت همه جا را فرا گرفت و پرده سینما تاریک شد . تنها هشت دقیقه ....
کاملاً بی ربط :دلم برای اون روزایی تنگ شده که وقتی با مادرم بیرون می رفتم بهم می گفت :پسرم چادر منو ول نکن . اینجا چادر مشکی زیاده . گم میشی نمی تونی پیدام کنی . اما حالا بهش می گم این روزا اگه چادرتو ول کنم و گم بشم به راحتی می تونم پیدات کنم .... گرفتی که مادر ؟؟؟
- ۹۳/۰۳/۰۴