یادش بخیر . پنج شنبه های برفی گلزار شهدا . تنهایی زیر برف ، رد پا میساختم تا به تو برسم ! از شدت برف و یخ بار ها پیش شما ها زمین میخوردم . اما باکی نبود از زمین خوردن . تو هستی و دست میگیری . بلند میکنی . حتی برف ها را میتکانی و دلداری میدهی . هر کی ندونه ، خودتون خوب میدونید که حتی تو اون برف هم میکشوندین عده ای رو پیش خودتون ، سِرّش رو نمیدونم اما هر چی بود یه چیزی بالاتر از حتی عاشقی بود . یه روزی یه عشقی شما رو کشوند زیر توپ و خمپاره و گلوله ، حالا چیز بزرگی نیست اگه همون عشق ما رو بکشونه زیر برف پیش شما . امروز هم پنج شنبه شده دوباره . اما برف ها آب شده . دیگه نه برفی هست و نه یخی . اما هنوز زمین خوردن هست . اما دستی نیست که بلند کنه . صدایی نیست که دلداری بده . امروز رفتین گلزار ، برا همه زمین خورده ها دعا کنین .
تذکر : با خبر شدیم ، یکی دو هفته اخیر ، پدر شهید عباس متولی ، شهید مفقود الجسد ، که پدر دو شهید هستند ، به رحمت خدا رفتند . فاتحه ای نثار این پدر قهرمان بفرستید .
مادرانه : زن همسایه میگفت ، مادرت رفتنی است ! مادر ، رفتنی یعنی به کجا رفتنی ؟؟؟ مادر ، حسن چند روزی است به در خیره شده . هیچ نمی گوید . در خونی مگر تماشایی است ؟؟؟
با مطلب ""اصل مهم است نه فرعیات"" به روزیم.
نظرتون چیه؟؟؟